پيغام ماهيها
رفته بودم سر حوض تا ببينم شايد
، عكس تنهايي خود را در آب
، آب در حوض نبود
.ماهيان مي گفتند:"هيچ تقصير درختان نيست."
ظهر دم كرده تابستان بود
، پسر روشن آب
، لب پاشويه نشستو عقاب خورشيد ،
آمد او را به هوا برد كه برد.
به درك راه نبرديم به اكسيژن آب
.برق از پولك ما رفت كه رفت.
ولي آن نور درشت ،
عكس آن ميخك قرمز در آب كه اگر باد مي آمد دل او ،
پشت چين هاي تغافل مي زد،
چشم ما بود.روزني بود به اقرار بهشت.
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ،
همت كن و بگو ماهي ها ،
حوضشان بي آب است.
باد مي رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا مي رفتم
sohrab.

Labels:

نظرات (0)

Post a Comment

راهنما
سخن پراکنی
امکانات
لینکها در صفحه جدید
تشکر


کليه حقوق محفوظ است